عکس
بدون عنوان
به دو راهی های زمین که می رسم چشم به آسمان می دوزم! آنجا راه همیشه یکی ست... ...
نویسنده :
مامان رزیتا
23:23
محبت مادر گل پژمرده نشده
در یک روز آرام ، روشن ، شیرین و آفتابی یک فرشته مخفیانه از بهشت پایین آمد و به این دنیای قدیمی پا گذاشت. در دشت ، جنگل ، شهر و دهکده گشتی زد. هنگامی که خورشید در حال پایین آمدن بود او بالهایش را باز کرد و گفت: حالا که دیدار من از زمین پایان یافته ، باید به دنیای روشنایی برگردم. اما قبل از رفتن باید چند یادگاری از اینجا ببرم. فرشته به باغ زیبایی از گلها نگاه کرد و گفت: چه گلهای دوست داشتنی و خوشبویی روی زمین وجود دارد! بی نظیرترین گلهای رز را چید و یک دسته گل درست کرد و با خود گفت: من چیزی زیباتر و خوشبوتر از این گلها در زمین ندیدم، این گلها را همراه خود به بهشت خواهم برد. اما اندکی که بیشتر نگاه کرد کودکی را با چشم های روشن و گونه های گ...
نویسنده :
مامان رزیتا
23:23
بدون عنوان
به دو راهی های زمین که می رسم چشم به آسمان می دوزم! آنجا راه همیشه یکی ست... ...
نویسنده :
مامان رزیتا
23:23
محبت مادر گل پژمرده نشده
در یک روز آرام ، روشن ، شیرین و آفتابی یک فرشته مخفیانه از بهشت پایین آمد و به این دنیای قدیمی پا گذاشت. در دشت ، جنگل ، شهر و دهکده گشتی زد. هنگامی که خورشید در حال پایین آمدن بود او بالهایش را باز کرد و گفت: حالا که دیدار من از زمین پایان یافته ، باید به دنیای روشنایی برگردم. اما قبل از رفتن باید چند یادگاری از اینجا ببرم. فرشته به باغ زیبایی از گلها نگاه کرد و گفت: چه گلهای دوست داشتنی و خوشبویی روی زمین وجود دارد! بی نظیرترین گلهای رز را چید و یک دسته گل درست کرد و با خود گفت: من چیزی زیباتر و خوشبوتر از این گلها در زمین ندیدم، این گلها را همراه خود به بهشت خواهم برد. اما اندکی که بیشتر نگاه کرد کودکی را با چشم های روشن و گونه های گ...
نویسنده :
مامان رزیتا
23:23
دوست من
امروز صبح که از خواب بیدار شدی نگاهت می کردم و امیدوار بودم که با من حرف بزنی حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد از من تشکر کنی. اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی. وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی سلام اما تو خیلی مشغول بودی. یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات او با خبر شوی. تمام روز با صبوری من...
نویسنده :
مامان رزیتا
23:22
دوست من
امروز صبح که از خواب بیدار شدی نگاهت می کردم و امیدوار بودم که با من حرف بزنی حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد از من تشکر کنی. اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی. وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی سلام اما تو خیلی مشغول بودی. یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات او با خبر شوی. تمام روز با صبوری منتظر بود...
نویسنده :
مامان رزیتا
23:22
عشق من پسر من
زندگی اتفاقات پیش بینی نشده و پیچیده ایست که مجبور به ادامهء آنیم. اما گاهی این اتفاقات، شیرینترین و زیباترین هدیه ها را به ما ارزانی می کنند. هامان هدیه من از زندگیست به خاطر این هدیه سپاسگزار ایزد منان هستم ...
نویسنده :
مامان رزیتا
23:02
عشق من پسر من
زندگی اتفاقات پیش بینی نشده و پیچیده ایست که مجبور به ادامهء آنیم. اما گاهی این اتفاقات، شیرینترین و زیباترین هدیه ها را به ما ارزانی می کنند. هامان هدیه من از زندگیست به خاطر این هدیه سپاسگزار ایزد منان هستم ...
نویسنده :
مامان رزیتا
23:02